قصههای ماندگار
افسانههای عامه
در زمانهای قدیم پادشاهی، در یک قصر بزرگ، با خانوادهاش به خوبی زندگی میکرد. او یازده پسر و یک دختر داشت. این یازده پسر و الیزا به خوبی زندگی میکردند تا این که مادرشان فوت کرد و پادشاه با یک خانم بداخلاق ازدواج کرد. زن دوم پادشاه تصمیم گرفت که یازده پسر را تبدیل به قوهای وحشی کند. الیزا از همهجا بیخبر بود. یک روز غروب در کنار تپه نشسته بود که متوجة پرواز یازده قوی وحشی شد که به سمت او در پرواز بودند. اول خیلی ترسید اما بعد دید که قوها تبدیل به برادرانش شدند. برادر بزرگتر به او گفت: نامادری ما را طلسم کرده و تا زمانی که خورشید وجود دارد، ما به صورت قو باقی میمانیم. یک شب الیزا در خواب فرشتهای را دید که به او گفت تو میتوانی طلسم را از بین ببری، تو باید از گیاه گزنه پیراهن درست کنی و روی قوها بیندازی. الیزا بعد از بیدار شدن مشغول به کار شد و برای برادرهایش پیراهن بافت. مردم فکر کردند که او جادوگر است، به همین خاطر او را دزدیدند و به یک تیرک چوبی بستند و آتش زدند. اما قوها به کمک او آمدند. در این هنگام آسمان تیره شد و باران شدیدی شروع به باریدن کرد. بعد از باران، الیزا با کمال تعجب دید برادرانش همگی سالم هستند و طلسم از بین رفته است. این مجموعه شامل دو داستان با عنوانهای «قوهای وحشی» و «ملکة وحشی» از هانس کریستین آندرسن است که برای گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است.