لبخند در پای نردبام
داستان حاضر، داستان زندگی مردی چهل ساله به نام "آگوست "است .او که دلقک سیرک است هر شب نمایش "مرگ و زندگی "را در پای نردبامی که به آسمان متصل است اجرا میکند .همه تلاش "آگوست "این است که به تماشاچیان شادمانی زوال ناپذیر هدیه کند نه خندهای زودگذر .اما یک شب به هنگام اجرای نمایش در پای نردبام، به خلسه فرو میرود و چند شب بعد نیز این حالت برای سی دقیقه به طول میانجامد .نارضایتی تماشاچیان باعث میشود اگوست کارش را از دست بدهد .او مدتی را حیران و سرگردان میگذراند .این در حالی است که او حافظهاش را کاملا از دست داده و گذشتهاش را از یاد برده است .چیزی نمیگذرد که بار دیگر به طور اتفاقی سر از همان سیرک درمیآورد و در آن جا، به جای آنتوان ـ دلقک سیرک ـ که بیمار شده، نقش دلقک را بازی کند .آگوست تصمیم دارد با نقشآفرینی حیرتآورش، آنتوان، این پیرمرد بیمار را به اوج شهرت برساند .اما روز بعد آنتوان میمیرد .آگوست یک بار دیگر سیرک را ترک میکند و پس از ساعتها اندیشه سرانجام خود را به حادثهای میسپارد که موجب مرگش شود .