پهلوان شهر
داستان حاضر سرگذشت((پهلوانی)) است که با عقاید ستمگرانه مردی به نام ((صفدرخان)) به مبارزه برمیخیزد .((پهلوان عبدالله)) پس از چند سال دوری از شهر و دیارش اکنون دوباره بازگشته است .((منوچهر)) دوست پهلوان خانه را برای ورود او آماده میکند .صبح زود((منوچهر)) با شنیدن صدای صلوات به مسجد میرود و در آنجا پهلوان را در میان مردم شهر میبیند .((پهلوان)) پس از خواندن نماز در مسجد و احوالپرسی از مردم شهر به خانه((منوچهر)) میرود . از سوی دیگر، در گوشهای از شهر((صفدرخان)) و دار و دستهاش با جوانی مشغول نزاع هستند .خبر این درگیری به گوش((پهلوان عبدالله)) میرسد و در پی آن ....