ببرها هنوز نعره میکشند: مجموعه داستان برای نوجوانان
داستانهای فارسی - قرن 14
آتشسوزی جنگل و بعد بارش باران سیلآسا در روستای «آق قمیش» باعث شده بود حال و هوای روستا عوض شود. گربههای وحشی و دیگر حیوانات جنگلی به روستا نزدیک شده بودند. اما مهمتر از همه خبر وجود یک ببر آدمخوار بزرگ در نزدیکی روستا بود. «آرسلان خان» با شنیدن خبر شکار آن ببر توسط سروان «هنرور»، با عدهای از مردم به سوی جنگل به راه افتاد تا خودش ببر را شکار کند. وقتی ببر را دیدند، آرسلان خان مجذوب عظمت حیوان شد و از شکار آن صرف نظرکرد. مردم روستا شکار ببر بیآزار را بد میدانستند، اما ببرهای آدمخوار را میکشتند. آن ببر فقط به خاطر گرسنگی تولههایش و نبود غذا نعره میکشید و در واقع آدمخوار نبود. اما سروان هنرور او را شکار کرد و آن شب در روستا ماهگرفتگی پیش آمد و بیش از سه ساعت طول کشید و در تمام این مدت صدای طبل مردم لحظهای قطع نشد. از آن زمان به بعد دیگر هرگز کسی نعرة ببر مازندران را نشنید. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی تحت این عناوین است: خانة فانوسی؛ سه شاخه گل، یک قرآن؛ قنات؛ آن پیراهن آبی؛ اشنو؛ مردود شناخته شد؛ خیابان بهار؛ و ببرها هنوز نعره میکشند که ماجرای شرح شده، تلخیصی از داستان پایانی است.