نخودی و حاکم ظالم
افسانههای عامه - ادبیات کودکان و نوجوانان
«نخودی» پسری بود که خداوند پس از سالها به پدر و مادر پیری بخشیده بود. او تصمیم گرفته بود که به جنگ حاکم ظالم برود. بنابراین از پدر و مادرش و اهالی ده خداحافظی کرد و به راه افتاد. نخودی در راه کمی استراحت کرد و بعد از این که از خواب بیدار شد ناگهان دریافت که از سرش جوانهای شروع به رشد کرده و نخود کوچک بوجود آمده است. آنها نیز تصمیم گرفتند با نخودی همسفر شوند. سپس وقتی به دربار حاکم رسیدند خود را داخل کیسههای بار نخود پنهان کردند و پس از این که وارد قصر حاکم شدند بیرون آمدند و حاکم و سربازان را با زیرکی دستگیر کرده و به زندان انداختند. بعد از آن مردم ده جشن بزرگی گرفتند و از نخودی و دوستانش تشکر کردند. پدر و مادر نخودی نیز آن پنجنخود را به فرزندی پذیرفتند.