مغازه خودکشی
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
نور آفتاب اصلاً داخل این مغازه کوچک نتابیده بود. تنها پنجره مغازه، سمت چپ در ورودی با کاغذ و مقوا پوشیده شده و یک کاغذ اعلان هم روی دستگیره در آویزان بود. نور لامپهای مهتابی سقف، روی زن پیری افتاده بود که به سمت بچهای میرفت که در کالسکهای خاکستری بود. بعد دوباره سر حساب و کتابش برگشت، ولی پیرزن همچنان دور کالسکه بچه میچرخید و با قدمهایی که برمیداشت و عصایش به شکل کاملاً مضحکی در آمده بود. چشمانش آب مروارید داشت. ولی آن چشمهای تیره و غمگین و مرگبارش به آنچه دیده بودند اطمینان کامل داشت؛ اما او به گونهای داشت میخندید...