حسنی چقدر خوش اخلاقه
داستانهای کودکان و نوجوانان
در یک روستای زیبا و سرسبز، پسر کوچکی به نام "حسنی" با خانوادهاش زندگی میکرد. او پسر خوبی بود و در کارها به خانوادهاش کمک میکرد. همهی بزرگترهای محل، هر زمان میخواستند بچههای خویش را به خوب کارکردن تشویق کنند، حسنی را مثال میزدند. اما حسنی با وجود این همه خوبی، یک اشکال بزرگ داشت. او خیلی بداخلاق بود و به همین دلیل تمام دوستانش را از دست داده بود و هیچکس حاضر به دوستی با او نبود. تا این که یک روز یکی از بچهها به نام "مملی"، که بسیار باهوش بود، به سراغ حسنی رفت و اشکال کارش را به او گفت. حسنی چارهی کار را از او پرسید. مملی به او گفت که باید از دوستانت عذرخواهی کنی و از این پس با آنها مهربان و خوشاخلاق باشی. حسنی نیز همین کار را کرد و بار دیگر دوستانش به دورش حلقه زدند.