وسوسه ازدواج
داستانهای فارسی - قرن 14
مضمون اصلی داستان، ماجرای ازدواج پسر و دختری است که با رویاهای جوانی در مسیر زندگی گام برمیدارند .اما در بخشی از کتاب میخوانیم :((حاملگی))، چه لغت نحسی !روزی هزار بار به خودم لعنت میفرستادم که چرا حامله شدم .من آمادگی مادر شدن را داشتم، ولی شهرام آمادگی پدر شدن را نداشت .او هنوز طفلی بیش نبود .افکارش در مرحله کودکی مانده و هرگز رشد نکرده بود .هنوز خودش را یک بچه میدانست .خودش را برای پدر و مادرش لوس میکرد و تازگیها حتی ادای بچهها را در میآورد .آن اوایل، این کارش برایم نوعی شیرینکاری بود، ولی حالا دیگر حالم را به هم میزد .حتی عادت کرده بود مرا((مامان)) صدا کند و ....