پلاک 78
جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - داستان / داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در حوزه دفاع مقدس است. وقایع این داستان درباره پسر 16سالهای است که در روز 4تیرماه سال 1367 در دشت خوزستان از فاصله 3متری با یک خشاب گلوله یک سرباز نگونبخت بعثی را به زمین میاندازد. او در آن زمان نه خشمی در درونش احساس میکند و نه ترسی و نه حتی نفرت و یا هیجان کشتن او را. اما تنها چیزی که ذهنش را در آن هنگام درگیر کرده است انتخاب میان این دنیا و آن دنیاست، رسیدن به اوج بندگی و ساختن خود... . در بخشی از این داستان میخوانید: «احمد همچنان نگاهش به آسایشگاه گردان تخریب و محوطه پل مارد است و دستهایش گره خورده توی دستهای برزگر. ابراهیم دوباره انگشت میجنباند: آمد! ککا! تو تازهعروس داری اونجا پیشش باشی بهتره تا اینجا...».