ساتیار و هیولا
داستانهای تخیلی / هیولا - داستان
مدتی بود که ساتیار موقع خواب صداهای عجیب و غریب از کمد دیواری اتاق خوابش میشنید. صدای خش خش، تق تق و گاهی هم صدای خروپف همراه با کلی صداهای دیگر که فقط موقع خواب به گوشش میرسید. ساتیار از وقتی این صداها را میشنید، میترسید تنهایی در اتاق خوابش بخوابد. برای همین به اتاق پدر و مادرش میرفت. اون شب باز هم صدای عجیب از کمد دیواری به گوش میرسید و ساتیار تصمیم گرفت با چراغ قوه به سراغ کمد دیواری برود. آرام با احتیاط در کمد را باز کرد، نور داخل کمد انداخت و یواش صدا زد: تو کی هستی؟