پییر و ژان
داستانهای فرانسه - قرن 19م.
ژان ابتدا خیال کرد خفه شده است. سپس شانههایش را گرفت و او را برگرداند؛ اما مادرش همچنان بالشتی را نگه داشته بود که چهرهاش را پنهان میکرد و برای اینکه جیغ نکشد، آن را گاز میگرفت. ژان از دیدنش یکه خورد و از این یکه خوردن، حدش زد که آدمی تا چه حد میتواند رنج بکشد و دلش، دل سادهاش فرط ترحم شرحه شرحه شد.