ازدواج ممنوعه
داستانهای فارسی - قرن 14
«نجمه»، دختر «سیفالله» در خانهاش در روستای «کرمآباد» فرزندش «مازیار» را به دنیا میآورد و او را بدون پدر بزرگ میکند. مازیار که به سن نوجوانی رسیده با تحریکات همسایهها سعی میکند از گذشتهاش سر در بیاورد. فشارهای مازیار به پدربزرگ و مادرش باعث میشود سیفالله سکته کرده و بمیرد. نجمه پس از مرگ پدرش به مشهد مهاجرت کرده و با کار کردن در خانه دیگران روزگار میگذراند؛ تا اینکه یک روز... .