دختری به نام فاجعه
"نامو" یتیمی محروم از محبت، تصمیم میگیرد که به جای مواجهه با ازدواجی تحمیلی، از روستایش فرار کند. او به تنهایی و برای اولینبار در عمرش درون قایق روی رودخانه به طرف زیمباوه پارو میزند. در این سفر طولانی و ترسناک، خطر هر لحظه از سوی حیوانات و ارواح مرده او را تهدید میکند. در این رمان، مراتب گذر نامو از دوران کودکی در یک روستای سنتی آفریقایی تا تبدیل شدن وی به زن جوان مستقلی در دنیای کنونی به تصویر کشیده میشود.