اشک آینه
داستانهای فارسی - قرن 14
8 سالم شده بود و تمام اون هشت سال رو با خانواده مادرم گذرونده بودم. کوچکترین تصویر واضحی جز سربازی بابایی از زندگی با پدر و مادرم در این هشت سال به یاد ندارم. الآن که فکر میکنم، با خودم می گم که کاش پیش پدر و مادرم می موندم. اینجوری شاید میفهمیدم که مشکل دارن. شاید الآن می تونستم جواب یه سری از سؤالاتی که تو ذهنمه رو پیدا کنم؛ اما متأسفانه نبودم، ندیدم و نشنیدم و نفهمیدم...