همیشه درد همان است
داستانهای فارسی - قرن 14
دو نفر با گونیای که به سختی دنبال خود میکشند، به سمت جمعیت میروند و از مردم میخواهند به آنها راه بدهند تا به آتش نزدیک شوند. به مرکز حلقه که میرسند، از توی گونیشان کتاب در میآورند و اسمش را بلند میخوانند و به اهداف استبدادی کتاب یا لباس بلند بودن نویسندهاش فحشی میدهند و هر کدام را با همراهی کف و سوت زدنهای جمعیت، توی آتش پرت میکنند. به خودم که میآیم، میبینم ریهام را پر از هوا کردهام و جرئت ندارم خالیاش کنم...