غریبه
"غریبه "داستان "سعید "نوجوانان پانزده سالهای از اهالی جنوب است .او نخست پدرش را در موشک باران از دست میدهد ;سپس به همراه مادر و خواهرش رهسپار گیلان میشود .در آن جا نیز مادر و خواهرش بر اثر زلزله جان میبازند .سعید در پی این واقعه، به تهران میآید و در پی ماجرایی گرفتار باند مواد مخدر میشود، اما پس از چندی از دام باند میگریزد و سر از محلهای در میآورد که "حاجی استادی "مردی متدین و خوشنام یکی از ساکنان آن محله است .حاجی استادی به او پناه میدهد و وقتی از ماجرای زندگیاش باخبر میشود تصمیم میگیرد به او کمک کند .سعید که معتاد است اعتیاد را ترک میگوید، اما سرانجام در پی ماجراهایی که شرح آن در داستان آمده به دست سر کرده باند تبهکار به قتل میرسد .