فاتحهنامه (وهم)
در حالتی میان حواسجمعی و پریشانی، بین اتفاقات واقعی و تخیلات ناشی از خواب و خیال، مردی در نیمروز آخرین یکشنبة ماه ژولای، بدون آن که بداند چرا و برای چه، خود را در لیسبون خالی از سکنه و داغ، روی اسکلة بندر القنطره مییابد. او میداند که باید کارهایی را انجام بدهد و به خصوص آخرین کاری که باید انجام دهد در نظر دارد. او باید نویسنده و شاعر معروفی، که سالها قبل مرده است را ملاقات کند، اما نشانی از وی نمییابد. حوادث بسیاری در عالم خیال یا واقعیت برای مرد اتفاق میافتد و این هذیان، پریشانی، حواسپرتی و خواب و خیال 12 ساعت طول میکشد و در همهحال، زمانها با هم درمیآمیزند و در انتها از حرکت میایستند.