گردو ریزان
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در روستایی گرگ به گله میزند و بیشتر آنها را از بین میبرد. کدخدا به همراه روستائیان تصمیم میگیرند که هرشب یکی از افراد کشیک بدهد و اگر گرگی وارد روستا شد، او را به دام اندازند. سیاه، سگ پیر مشهدی ایاز، در جنگی با سگ کدخدا شکست میخورد و این مساله باعث رنجش اسماعیل، پسر ایاز میشود و او سگ را به درختی بسته و با چوب میزند. در اولین شب کشیک، حسین شکارچی گرگ قصد وارد شدن به روستا را دارد. مردم که نگران حسین شکارچی هستند به دنبال او میگردند و بعد از مدتی جستوجو با صحنهای غمانگیز مواجه میشوند. در یک طرف حسین شکارچی خسته و بیرمق و در طرف دیگر جسد سیاه با شکم دریده شده و خونین افتاده بودند. در آن کتاب داستانهای دیگری با عنوانهای گردنبند پارچهای، خاک و گلدانها و... به نگارش درآمده است.