کاسپار (گربهی تایتانیک)
داستانهای نوجوانان انگلیسی - قرن 20م.
پرنس کاسپار کاندینسکی در یک سبد به هتل سوری آمد. من بودم که او را به درون هتل بردم. آن روز صبح جامهدانهای کنتس را به هتل بردم و باید بگویم که خیلی زیاد بود. خوب من پادوی هتل بودم. بردن جامهدانها، باز کردن در گفتن صبح بخیر به هر مهمانی که میدیدم، برآوردن همه نیازهای آنان از واکس زدن بود پوتینها تا آوردن تلگرامهایشان کار من بود. هر کاری که انجام میدادم باید مؤدبانه لبخند میزدم، اما این لبخند باید بیشتر احترام آمیز میبود تا دوستانه. باید نامها و لقبهایشان را به یاد میآورم و این هیچ آسان نبود؛ زیرا همیشه مسافران تازهای از راه میرسیدند.