ملکه هنوز آماده نیست
داستانهای نوجوانان انگلیسی - قرن 20م.
در گذشتههای دور زنی در دل جنگل وحشی زندگی میکرد. او تندخو، بی باک و تنها بود. دل او برای مردم تنگ نمیشد. مردم به او پشت کرده بودند و او هم به مردم پشت کرده بود؛ اما هر وقت مردهای دهکده مجاور جنگل در جنگل چادر میزدند یا کومهی شکار بنا میکردند، او کاری بیش از پشت کردن به آنها میکرد. سنگهای بزرگ یا کندههای قطور را از بالای تپههای اطراف به سمت آنها غلت میداد. آن زن موجودی نحس و شوم بود. او یک جادوگر بود و روحش را با جنگل یکی کرده بود تا ملکه تاریکی ژرف شود. باد این داستانها را به گوشش میرساند و او آنها را تا عمق وجودش نفس میکشید. او گذاشت تا این داستانها در او انباشته شوند تا جایی که منفجر شد و به همان داستانها بدل شد.