زندگی هم شبیه گل گاوزبونه
داستانهای فارسی - قرن 14
دلم میخواهد داد بکشم. چراغو خاموش میکنم و میرم تو اتاق خواب. همه جا تاریکه. از تو کیفم سیگار بر میدارم و روشن می کنم. گوشهی پرده رو میزنم کنار. خیابون تاریکه و فقط جاهایی که نور چراغ افتاده از دونه های برف برق میزنه. انگار توی برف خورده شیشه است. دوباره موبایلم زنگ میزنه. با حرص گوشی رو برمیدارم. اسم روی صفحه هولم می کنه. با صدایی که سعی می کنم آروم باشه میگم سلام.