رویای آهوان
«کاظم»، از شهر برای معلمی به «درهباغ» میرفت که نرسیده به گردونة درهباغ صدای جیغ زنی را شنید و او را از مهلکهای که در آن افتاده بود، نجات داد. زن یک کودک همراهش بود و با نگاه ملتمسانهاش به او فهماند که همة ماجرا سر به مهر بماند. بعد از آن کاظم به مدرسه رفت و با مدیر و بقیة کارکنان آشنا شد. «حسین پاکار» در مدرسه، دربارة آن زن حرف میزد. کاظم دریافت آن زن «آساره خانم»، دختر خان بوده که هنگام رفتن به مهمانی در خانة خان گرفتار این مهلکه شده است. بعد از آن به طور تصادفی مردی را که او را گرفتار این مهلکه کرده بود، دید و این اتفاق سرنوشت وی را تحتالشعاع قرار داد.