مسافر
"لیلا"، دختر پارچهفروشی مشهور و معتبر در شهر مشهد بود. پسرعمویش "وحید" به او علاقه داشت، اما به دلیل کینۀ "سردار"، برادر ناتنیاش، زن مرد دیگری به نام "اردشیر" شد. "اردشیر" مردی بدجنس و بداخلاق بود که "لیلا" و دختر و پسرش، نفیسه و اصلان از دست او آرامش نداشتند. "لیلا" پس از فوت پدرش تنها حامی خود را از دست داد. "اردشیر" با دختری جوان به نام "عالیه"، ازدواج کرد و با نادیده گرفتن "لیلا"، عروس جدید را به خانه آورد. "لیلا" با بیماری سختی که از مدتها قبل دامنگیرش شده بود دست و پنجه نرم میکرد، اما سرانجام به دلیل تاخیر در درمانش دار فانی را وداع گفت و دختر و پسرش را تنها گذاشت. "نفیسه" بعد از مرگ مادر خیلی تنها شد. پدرش نسبت به او بیمهری میکرد؛ تاجایی که برای به دست آوردن پول و مقام حاضر شد او را به عقد رئیس شرکتی که در آن کار میکرد درآورد. "نفسیه" که در هنگام تشیعجنازۀ مادرش، "وحید" را دیده و متوجه شده بود او پزشک است، سعی کرد خود را به او برساند و از او کمک بگیرد و بدینترتیب از خانه فرار کرد. اما با رسیدن به تهران دریافت دکتر وحید کرامت مدت 2 سال است که به خارج رفته و تا دو ماه دیگر بازنمیگردد.