روزی که خورشید گریه کرد
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان درباره پسری 21 ساله است که هر روز در مسیر دانشگاه به گرگان، دختری بانمک و آرام به نام «پریا» را میبیند که از رفتارش احساس میکند که پریا به او علاقهمند است. «اشکان» دوستِ پسر جوان که متوجه این موضوع شده از او میخواهد تا درباره پریا فکر کند و اگر دوستش دارد با او ازدواج کند. پس از مدتی، پسر جوان از مادر و خواهرش «ماهک» میخواهد تا به خواستگاری پریا بروند. پدر پریا کارخانه پوشاک دارد و مادرش فوت کرده است. پدر پریا شرط ازدواج آنها را کار و داشتن درآمد مکفی برای زندگی قرار داده است اما... .