پنجههای درد
"پنجههای درد "و نه داستان کوتاه دیگر، محتوای این کتاب را تشکیل میدهد. راوی در همین داستان بر بلندای تپهای بر پای زاگرس نشسته است و خاطره خود را با دوستش مرور میکند .دوستی که به گفته خود او "مرد هزار درد "است ; در حالی که سهم دیگران را از درد، فزونتر از شماره انگشتان نمیداند .اما "او بر همه پهنه زمین جاری است تا درد همه مردمان زمانه را ببیند، بچشد و بر شماره دردهایش بیفزاید :درد شکمهای آماسیده از گرسنگی ;درد آوارگی دیرپای ;درد اسارت به دست بیگانه در سرزمین خودی ."...;