مهلقا و آزادزنان
«مهلقا» دختر «س ـ الممالک»، یکی از ملاکان تهران است. مادر او «تاجالملوک» بعد از مرگ پدر دلباختة «قدیربیک» میشود و مهلقا را مانع وصال میبیند. قدیربیک خواستار ازدواج مهلقا با برادرزادة خود «ورشو» است که روسی و قفقازی است. تاجالملوک و قدیر بیک به هر حیله و نیرنگی نمیتوانند مهلقا را راضی به ازدواج با ورشو کنند و بالاخره تصمیم به ربودن و فرار او از تهران به رشت کرده و سپس نقشة ازدواج اجباری او را با ورشو طرحریزی میکنند. اما با کمک «آفاق» که دلباختة ورشو است و «غلام» یکی از جوانان متعصب و غیرتمند ناکام میمانند. آفاق دخترخالة مهلقا روزی برای دیدن ورشو میرود و خود را معرفی میکند. ورشو به خیال خود که او خود مهلقاست که نقش بازی میکند و خود را دخترخالة مهلقا میخواند عاشق او میشود. این اشتباه نتایج بس عجیب و غمانگیز و پرماجرایی در پی دارد که در این داستان به نگارش درآمده است. «آزاد زنان» عنوان داستان دیگر این کتاب است.