جنگل سبز، جنگل سیاه
همه به رایانه کوچولو، "رایا" میگفتند. تا از او میپرسیدند چه کاری میکنی؟ جواب میداد: "درخت میخورم". بعد میپرسیدند از کجا درخت میخوری؟ میگفت: "از آسمان!" تا میگفتند چهطور از آسمان؟ جواب میداد: "چون ماهواره "توپی" از آن بالا با بالاهای آسمان، درختها را میفرستد و من آنها را میخورم و تو مغزم و سینهام قایم میکنم" کار رایا کوچولو همین بود و نه درختها، نه قاچاقچیها، نه جنگلبانها، نه جنگلنشینها، هیچیک نمیدانستند، رایا کوچولو چرا درخت میخورد و چرا ماهواره توپی از آن بالا بالاها برای او درخت میفرستد. تا این که یک روز اتفاق عجیبی افتاد.