دیوار
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
ما را در اتاق دنگال سفیدی هل دادند. چشمهایم را روشنایی زده بود و به هم میخورد. بعد یک میز و 4 نفر را پشت آن دیدم. زندانیان دیگر را در ته اتاق جمع کرده بودند و ما بایستی تمام طول اتاق را طی کنیم تا به آنها ملحق شویم. بسیاری از آنها را میشناختم، ولی بعضی دیگر به نظرم خارجی میآمدند. حدس زدم که فرانسوی باشند. آنکه کوچکتر بود، هی شلوارش را بالا میکشید: عصبانی بود. نزدیک سه ساعت طول کشید، منم منگ شده بودم و سرم خالی بود، ولی اتاق حسابی گرم بود و من از گرمیاش خوشم آمد؛ زیرا 24 ساعت متوالی بود که میلرزیدم. پاسبانان، محبوسین را یک به یک جلوی میز میآوردند. آن چهار نفر، از آنها اسم و شغلشان را میپرسیدند.