خواب الماس
داستانهای فارسی - قرن 14
به صدای بابا گفتنش چشمهایش را باز زور باز میکند، حتی او را تار میبیند و برای حرف زدن دهانش بی حس است. دستهای کوچک و تپل دختر روی گونهی ریشدارش مینشیند. چشمهایش را با زور باز نگه میدارد. هوم کشداری میگوید و خمیازهای میکشد. دخترک اما ناراحت خواب بی موقع او موهای ریخته در پیشانیاش را میکشد. ذهنش هنوز طی خواب آشفتهاش است که صدای نازک دختر باز او را به حال بر میگرداند. مغزش هنوز خواب است و درست موقعیت خود را تمیز نمیدهد.