من گاهی دروغ میگویم
داستانهای آمریکایی - قرن 21م.
وقتی «امبر» روی تخت بیمارستان بیدار میشود مدتی طول میکشد تا به وضعیت خود پی ببرد، او در کما بوده است و نمیداند چه اتفاقی برایش افتاده است. این رمان که در حوزه روانشناختی نوشته شده در حدفاصل زمانی که راوی از کار افتاده است، هفته پیش از تصادف و مجموعهای از خاطرات دوران کودکی 20 سال، قبل میگذرد. با این سه زاویه دید متفاوت سؤالی مطرح میشود «آیا چیزی واقعا دروغ است حتی اگر باور داشته باشی عین حقیقت است؟» این رمان همه این مؤلفهها را دارد «دروغگویی بیمارگون و وسواسی»، «زنی در کما»، «دوستی خیالی»، «خواهر خبیث» و «راویای که نمیتوان به او اعتماد کرد».