خاطراتی از پشت بلور اشک
داستانهای فارسی - قرن 14
ایستگاه مترو حسن آباد؛ همیشه قبل از ورود به مترو روی سکوهای سیمانی وسط میدان نشسته با هدفون یک آهنگ غمگین گوش میدم و متنی رو تایپ میکنم. آهنگ قدیمی به یاد مادربزرگ، منو با خودش برد به کوچه پدربزرگم. آه، حتی الآن که متنم اختصاص به مادربزرگ داره، باز نتونستم اسم مادر بزرگم رو از سایه اسم پدر بزرگم نجات دهم. بگذاریم؛ یک عمر الفبای مرد سالاری را هجی کردن نتیجهاش نامرد بودن دیگه...