من نمیترسم
کتاب حاضر، ماجرای پسری به نام "میکله" است. او روزی در گودالی، پسربچهای را میبیند که با غل و زنجیر، بسته شده بود. وی، پس از مدتی، درمییابد پدر و دوستان پدرش، این کار را انجام دادهاند تا از خانوادهی آن پسر، مبلغ هنگفتی پول دریافت کند. بنابراین، "میکله" در صدد برمیآید پسرک را نجات دهد و این کار را نیز انجام میدهد. اما...