دیوانه عاقل
داستانهای فارسی - قرن 14
«جفرسون»، پسری تقریبا قدبلند با چشمانی آبی و سبز و موهایی به رنگ آبی فیروزهای با پسری آشنا میشود که از اهالی روستاست، او یک مار دارد؛ ماری که جفرسون از او میترسد. جفرسون پسر و مارش را همیشه تعقیب میکند، یک روز پسر و مارش در لابهلای درختها ناپدید میشوند، جفرسون که به دنبال آنهاست به یک کلبه میرسد، کلبه جادوگری قدبلند با چشمانی عسلی و موهایی بلوند. جادوگر از دیدن جفرسون عصبانی میشود، اما او سعی میکند تا با جادوگر ارتباط دوستانه برقرار کند، این در حالی است که... .