فصل طوفانها
داستانهای لهستانی - قرن 20م.
«گرالت ریویایی» پیش از آنکه نگهبان «سیری»، فرزندِ سرنوشت شود، شمشیرزنی افسانهای بود. «ویچری» که مأموریتش محافظت کردن از مردم عادی در برابر هیولاهایی است که با جادو خلق شدهاند؛ جهشیافتهای است که وظیفهی کشتن موجودات غیرطبیعی به او محول شده است. او از نشانهایی جادویی و معجونها و غرور هر ویچری (دو شمشیر، یکی فولادی و دیگری از جنس نقره) استفاده میکند. اما اگر گرالت، سلاحهایش را از دست بدهد، چه اتفاقی میافتد؟ در این رمان مستقل، گرالت به نبرد میپردازد، سفر میکند و دوباره عاشق میشود، «دندلاین» آواز میخواند و از دردسری به سوی دردسر دیگر فرار میکند، اما قراردادی فرجام بدی پیدا کرد و گرالت خود را بدون سلاحهای شناختهشدهاش مییابد. حال به آنها نیاز دارد، چراکه ساحران در حال دسیسهچینیاند و در سراسر جهان ابرها درحال گرد آمدن هستند؛ «فصل طوفانها» در حال فرا رسیدن است... .