کفشدوزک طلایی
داستانهای تخیلی
کتاب حاضر، داستان تخیّلی و کوتاه برای کودکان است که با زبانی ساده و روان و بیانی شیوا نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «در کنار یک درخت بزرگ، لانه ای از کفشدوزکها بود که آنها خیلی خوششان میآمد. کفش دوزکها اتاقها و خانههای زیبایی برای خودشان درست کرده بودند. شبی مادربزرگ کفش دوزکها، کنار اجاق آتش نشسته بود و چشمهایشان را به او دوخته و گوشهایشان را تیز کرده بودند در میان آنها چندتایی هم بودند که خستگی از سر تا پایشان میبارید و مرتب چرت میزدند.»