ملمداس: چند داستان کوتاه
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
دختر، موهای تاب دارش را پس زد. کنار باغچه نشست. با قاشق، گودال ر خالیتر کرد. شاپرک مرده را بیرون آورد. دستمال کاغذی را روی خاک پهن کرد، شاپرک را لای دستمال خواباند و دورش را نخ پیج کرد. پسر با دوچرخه باغچه را دور زد. تسمه دوچرخه گیر میکرد و صدا میداد. صدای مامان را میشنوی؟ میگوید: استکانارو آب بزن دوباره چای بریز. بدار شیر آب را بپیچانم. تو هم از توی آشپزخانه، کمانچی خاله را میبینی؟ چطور با پیراهن پولک دوزی شدهاش که رنگ دریاست، دلش میآید تو حیاط خاکی ما بنشیند؟ بیا ببین چطور تو آفتاب برق برق میزند، چین چین میخورد و تا نوک پایش پایین میآید، کمانچی آقا از آن ور آب میرسد خانه.