تاران و فرمانروای بزرگ
در این داستان تاران دورهی نوجوانی را پشتسر گذاشته و با تجربیات فراوانی که در سفرها و مبارزات گوناگون کسب کرده به خانه بازمیگردد تا با دختر مورد علاقهاش ازدواج کند. اما خدای مرگ با به سرقت بودن شمشیر سحرآمیز، خطری جدی برای سرزمین افسانهای پریداین ایجاد میکند. اینجاست که مردم عادی شهر و روستا، دوستان یک دل و یاران قدیمی به یاریش شتافته و برای رهایی سرزمین خود را از چنگ خدای مرگ از هیچگونه ایثار و جانفشانی دریغ نمیکنند. تاران که زمانی آرزوی قهرمانی شدن داشت، اینک که فرماندهی لشکری بزرگ است، خود را باز کمک خوکچران مینامد و برای نجات هریک از یاران و همراهانش، جان خویش را به خطر میاندازد. او انجام وظیفه و ایفای عهد در زمین را به زندگی جاودانه در آسمانها ترجیح میدهد و در این راه حتی از ازدواج با دختر محبوب خود میگذرد و...