عمه خورشید

عمه خورشید

داستان‌های فارسی - قرن 14

مادرم همیشه به پدر سرکوفت می‌زد و به کنایه می‌گفت: «برادرت که بیش‌تر ارث و میراث را خورد، باید این‌ زنگولۀ پای تاپوت پدرت را هم با خود می‌برد، ولی از خوش‌اقبالی این میراث گرانبها نصیب ما شد». همه می‌دانستند منظور مادرم از این زنگولۀ پای تابوت، عمه خورشیدم است. عمه «خورشید»، خواهر ناتنی پدرم بود. او در گوشه‌ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی به تنهایی زندگی می‌کرد. سال‌ها بود که مادرم ملاقات او را برای ما ممنوع کرده بود. ولی من گاهی پنهانی به دیدن او می‌رفتم. عمه خورشید برایم یک معما بود. چرا همیشه سیاه می‌پوشید و روی صندلی راحتی خود می‌نشست؟ او همیشه کتاب می‌خواند، گاهی هم چیزی می‌نوشت. تا این که روزی «صغری باجی» با داد و فریاد گفت که خورشید خانم مرده است. بعد از مرگ عمه، مادر و پدرم به جست‌وجوی دفترچۀ عمه خانم بودند. مادر بارها خدمتکاران را حتی با شلاق وادار می‌کرد تا دفترچه را پیدا کنند. تا این که روزی صغری باجی من را به کناری کشید، دفترچۀ عمه را به من داد و گفت که عمه قسم داده تا قبل از بیست سالگی آن را باز نکنم. باید دفترچه را در جای امنی پنهان می‌کردم و 5 سال منتظر می‌ماندم. و من آن روز قسم خوردم.

قیمت چاپ: 3,100 تومان
نویسنده:

منیژه آرمین

ویراستار:

شهرناز اعتمادی

زبان:

فارسی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1388

نوبت چاپ:

3

تعداد صفحات:

258

قطع کتاب:

رقعی

نوع جلد:

گالینگور

شابک:

9786005100242

محل نشر:

تهران - تهران

نوع کتاب:

تالیف