چنبره افعیها
مرد ثروتمندی با همهی وجود از همسر و فرزندانش متنفر است و حاضر به بخشیدن هیچیک از آنها نیست. همسرش در طی سالها این احساس را در فرزندان تقویت کرده که پدر آنها مردی ملهد و بیدین است، بنابراین نباید او را دوست داشت. علاوه بر همهی اینها واقعیت این است که زن به علاقهی بین پدر و فرزندان حسادت شدیدی دارد. پدر برای انتقام گرفتن از همه تصمیم دارد تمامی دارایی خویش را به شخص دیگری ببخشد تا آرزوی همه را برباد دهد. در این میان قرعه به نام فرزند نامشروعش میافتد که با مادر خویش در شهری دور زندگی میکند. مرد برای تنظیم اسناد واگذار نمودن دارایی خویش راهی آن شهر میشود اما در همین هنگام خبر میرسد که همسرش از دنیا رفته است. او بازمیگردد و همان هنگام متوجه میشود که چقدر همسرش را دوست داشته است. او تمام سعی خویش را برای بازسازی رابطهاش با فرزندان به کار میگیرد اما نتیجهای عایدش نمیشود. تنها نوهاش او را باور دارد و از مکنونات قلبی وی و اعتقاد حقیقیاش به خدا اطلاع دارد، اما حتی پس از مرگ پیرمرد هیچکس حاضر نیست صحبتهای او را جدی بگیرد و به آن بیندیشد.