عطر سکوت
«ساحل» به همراه خانوادهاش، زندگی آرام و راحتی را میگذراند تا روزی که پدرش با کامیون خود با ماشینی تصادف کرد. در تصادف، راننده به شدت آسیب دید و مدتی در بیمارستان بود. پدر ساحل با قرار وثیقه از زندان آزاد شد ولی مجبور بود برای آزادی کامل، دیۀ فلج شدن راننده را بپردازد. آنها به فکر فروش کامیون افتاده بودند که عموی ساحل با خانوادهاش از کویت به ایران آمد. زنعموی ساحل به آنها پیشنهاد کرد که ساحل به عقد پسر آنها ـ محمد ـ درآید و آنها در مقابل مبلغ دیه را به عنوان شیربها پرداخت کنند. اما در این میان، ساحل به پسر جوانی به نام «سام» دل بسته بود و به ازدواج با او میاندیشید. او در دو راهی انتخاب میان آیندۀ خود و آینده و زندگی خانواده و پدرش مانده بود و به دنبال راه چارهای میگشت.