شیرین حکایتها
شغال زورگو ولی تنبلی با روباهی لاغر اما چست و زیرک زندگی میکرد. روباه هر روز شکار میکرد و شغال آن را میخورد، تا روزی که روباه از این ماجرا به تنگ آمده و تصمیم گرفت با حیلهای شغال را برای همیشه از سر راه بردارد. بنابراین رو به شغال کرده و گفت: "بیا با هم عقد برادری ببندیم. ابتدا در فلان چشمه غسل کرده و سپس از روی خرمن آتشی بپریم تا عهدمان کامل شود. "شغال پذیرفت و روباه با زیرکی از او خواست که تمامی آداب را اول او به جا آورد. شغال غافل نمیداست که چشمهی مورد نظر، از نفت تشکیل شده، بنابراین در حال پریدن از روی آتش، تمام بدنش آتش گرفت و سوخت. کتاب حاضر، مجموعهای از 69 حکایت کوتاه پندآمیز است که چکیدهی اولین آنها در اینجا ذکر شده است.