افسانهی مورفی سیبزمینی
دو برادر بازیگوش و پرسروصدا مجبور میشوند در تعطیلات تابستان، هفتهای چند روز، به کتابخانه رفته و در آنجا به مطالعه بپردازند، هیچ شکنجهای برای این دو سختتر از گوشهای نشستن و مطالعه نیست، به خصوص که شایعههای زیادی دربارهی خانمی که مدیر کتابخانه است بین بچهها رواج دارد و همه معتقدند که این زن بداخلاق، تفنگی دارد که از آن سیبزمینی به صورت بچهها پرتاب کرده و آنها را برای همیشه از قیافه میاندازد. دو برادر روزهای اول فقط تظاهر به مطالعه کرده و ثانیهشماری میکنند تا زمان بگذرد و دوباره به خانه بازگردند. اما کمکم به مطالب کتابها و داستانهای پرهیجان علاقهمند شده و به زودی تمام کتابهای قفسهی کودکان را مطالعه کرده و تمام میکنند. روزی بدون اجازه به سمت کتابهای بزرگسالان رفته تا کتابی را بردارند اما مدیر کتابخانه سرمیرسد و عملیات آنها ناموفق میماند. مسئول کتابخانه که متوجه علاقهی دو کودک به مطالعه شده برای آنها کارت عضویت بزرگسالان را صادر میکند اما از آنها میخواهد همیشه کتابی را که انتخاب کردهاند به وی نشان دهند تا تاییدش کند.