ماهی در باد: مجموعه داستان
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در داستان «مدالها»، «عالیه» همسر سرهنگ «اسماعیل نادری» بود. وقتی سرهنگ نادری فوت کرد، او را بدون قپهها و مدالهایش خاک کردند. تمام اموالش را تقسیم نمودند و برای عالیه یک آپارتمان یکخوابه گرفتند. هرکدام از بچههایش به شهری رفتند. تنها خانهای بزرگ در «الندشت» مانده بود که شهرام و شهلا، فرزندانش، قصد فروش آن را نیز داشتند. عالیه پس از سالها به خانة الندشت آمده بود و با کمال تعجب میدید که هیچکدام از بچهها نه مدالها را برداشتهاند و نه لباس رسمی سرهنگ را. حتی کسی به تپانچة او اعتنایی نکرده بود و شمشیر کهنة سرهنگ زنگزده به دیوار نصب بود. روی تمام این وسایل خاک نشسته بود و مشتی خاطرات که عالیه آنها را مرور میکرد. در این کتاب داستانهای کوتاه دیگری با عناوین چشم زنگاری ساس، یک روز بهاری، و خاک، روز باشکوه، هضم دیگری و.... به نگارش درآمده است.