شهریاران گمنام
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی که با زبانی ساده و روان برای نوجوانان داشته شده است. این داستان در روزگاران نهچندان دور در سرزمینی وسیع که حاکمی به نام «باجلاغ» دارد، روایت میشود. در این سرزمین، مردم خیلی ساده و سختکوشی زندگی میکردند. یکی از روزهایی که مردی خستهوکوفته همراه خانوادهاش از دروازه شهر گذشتند و وارد آن دیار شدند. شغل پیرمرد که او را «حاج احمد» مینامیدند، کشاورزی بود. «حاج احمد» سالهای سال بر سر سرزمینهای خودش زحمت کشیده بود ولی سودی حاصلش نشده بود، به همین دلیل از شهر خود کوچ کرده بود.