حریر
داستانهای فارسی - قرن 14
روبنده را بالا میزنی و با دیدن همسرت گل از گلت میشکفد. سالهایی که در قم دور از او به سرکردهای، سر رسیده است. اکنون آمدهای که باقی عمر را با هم بگذرانید؛ اما خبر داری محمد بغدادی نزدیک دروازههای سرآبله قم آمده و میخواهد ناموست را ببرد؟ کاش وقتی از کوه پرت میشدی، میمردی تا درد غارت ناموس را تحمل نکنی؛ اما نمیشود. باید بفهمی استبداد رضاخانی فقط دزد ناموس تو نیست، دزد چیزهای بزرگتر و مهمتر است؛ اما چیست که از حریر در این دنیا برایت مهمتر باشد؟ خوب فکر کن. از پسش بر میآیی.