سوار بر خورشید: گلچینی از قصههای قومی و داستانهایی از ملل متحد: آسیای جنوبی و شرقی
در زمانهای قدیم مردم به جای طوطی، لوریکت را در خانۀ خود نگهداری میکردند. روزی مردی گاومیش همسایهای را در مزرعۀ خود دید، آن را کشت و مقداری از گوشت آن را خورد و مقداری را در انبار مخفی کرد. روز بعد همسایه از وی پرسید: گاومیش گمشدۀ مرا ندیدهای. مرد گفت: نه، اما لوریکیت تمام واقعیت را بازگو کرد. بنابراین آنها نزد قاضی رفتند. ولی شب قبل از آن، مرد، لوریکیت را در یک دیگ انداخت و در حالی که آسمان صاف و مهتابی بود طوری به دیگ ضربه زد و آب ریخت گویی که باران میآید. روز بعد مرد نزد قاضی گفت: به حرفهای یک لوریکیت بیشتر از من اعتماد دارید پس از او بپرسید. دیشب هوا چگونه بودهاست؟ لوریکیت گفت: دیشب طوفانی بود و باران میبارید. پس قاضی گفت: حق با مرد است زیرا دیشب آسمان صاف بود. از آن پس دیگر کسی لوریکیتها را در خانه نگه نمیداشت، آنها نیز به جنگل رفتند. روزی لوریکیت یک طوطی دید و به او گفت به زودی انسانها تو را به خانههایشان میبرند اما تو فقط چیزهایی را بگو که آنها میگویند، زیرا عاقبتت مانند من میشود. مجموعۀ حاضر حاوی داستان و افسانههایی از مردمان مشرق زمین تحت این عناوین است: چرا طوطی حرفهای انسان را تکرار میکند؟ ؛ کشیش و درخت گلابی؛ چهار مرد جوان؛ گوزهگر دلیر؛ و چهار معما.