ترلان و دیو باادب (برگرفته از افسانههای فولکلوریک)
افسانههای عامه / افسانهها و قصههای ترکی
«ترلان» به خاطر از دست دادن مادرش خیلی غمگین بود. بعد از مدتی پدر ترلان با زن دیگری ازدواج کرد. این زن دو دختر هم داشت. نامادری ترلان، زن بسیار حسودی بود و از این که میدید، شوهرش به ترلان بیشتر از دختران او محبت میکند، خشمگین میشد. یک روز پدر ترلان، مجبور شد که به مسافرت برود؛ اما قبل از رفتن، به زنش سفارش کرد که ترلان را اذیت نکند. بعد از رفتن پدر، نامادری شروع به آزار و اذیت او کرد. یک روز، نامادری ترلان به همراه دخترانش به یک جشن عروسی دعوت شدند، اما نامادری ترلان او را مجبور کرد در خانه بماند. تا این که روزی ترلان با آقا دیو آشنا شد و ماجرا را برای او تعریف کرد. دیو با ترلان شرط کرد که اگر خانه او را تمیز کند حاضر است به او کمک کند. ترلان شرط را قبول نمود و خانة دیو را مثل دستهگل تمیز کرد. سپس آقا دیو سه چشمة سفید و سیاه و سرخ را به ترلان نشان داد. ترلان وقتی دست و صورتش را در آنها شست. گونههایش شبیه سرخی انار شد. وقتی نامادریاش متوجة این موضوع شد، از ترلان خواست که دخترانش را هم به داخل چشمه ببرد. اما وقتی آن دو دختر بدجنس صورتشان را شستند، تمام صورتشان سیاه و موهایشان سفید شد و آن قدر زشت شدند که هیچکس از آنها خوشش نمیآمد. کتاب حاضر شامل یک افسانه برای کودکان گروه سنی «ب» است که با تصاویری همراه است.