معلم پیانو
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر داستانی روانشناسانه است که روابط میان جوانان و نسل گذشته و تضادهای میان آنان را روایت میکند. نویسنده این داستان را با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه کند. در داستان میخوانیم: «چشمانم را بستم، نفس عمیقی کشیدم. دستم را روی پیانو گذاشتم و نُت اول آمد، نُت دوم، نُت سوم، فرازوفرود. موتزارت فکر میکرد بعد از این آهنگ میمیرد و مرد. خرافه همیشه خرافه نیست. اینکه پدر شایان میگوید خوابیدن، سخت نیست».