از میان طوفان
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
نویسنده در این داستان بلند با نگاه «رمانتیسیسم اجتماعی» به بیان مشکلات بهوجودآمده بر سر راه شخصیتی بهنام «هستی» میپردازد که در بین کشمکشهای طولی زندگی خود، بر عشق خویش پایدار بوده و داستان دوستداشتن خود را دنبال میکند. در بخشی از این داستان میخوانید: «هستی آرام خجالتزده از پنهانکاریاش نزدیک رفت. در کمد را بست و به آن تکیه داد. سرش پایین بود و گفت: میخواستم نشونت بدم اما...».