گربه چکمهپوش
داستانهای فرانسه - ادبیات کودکان و نوجوانان
سالها پیش در دهکدهای کوچک آسیابانی با سه پسرش زندگی میکرد. بعد از مدتی او از دنیا رفت و برای پسرها یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به ارث گذاشت. آسیاب به پسر بزرگ رسید. پسر دومی صاحب الاغ شد و پسر کوچگ گربه را به ارث برد. "کاراباس" یا همان پسر کوچک با داشتن گربه به کلی ناامید شده بود و می گفت ای کاش ارث بهتری به من میرسید. اما گربه به حرف آمد و گفت: من با یک کیسه و یک چکمه و یک کلاه شما را به آرزوهایتان میرسانم. او به قولش عمل کرد؛ کاری کرد که کاراباس با دختر پادشاه ازدواج کند.